the end of time after him part 20
ولی باعث شد که من و اون از هم جدا بشیم
نگاهم رو به دور تر انداختم که ناتاشا رو دیدم که با سرعت در حال دویدن به سمت دره هست ولی تا خواستم حتی کوچک ترین صدایی در بیارم اون افتاد ته دره به سرعت خودمو اونجا رسوندم اما خیلی دیر بود چند بار سعی کردم به خودم بفهمونم که ناتاشا افتاده ته دره اما قلبم گواهی میداد که اون زنده هیچ صدایی نمیشنیدم صدای سوت توی مغزم میشنیدم
قلبم عملا دیگه نمیزد ترسیده بودم و دست خودم نبود
اشک از گوشه چشمم شروع به جاری شدن کرد
دست های سست شدم رو هم حی نمیکرد و با یاد آوری اینکه ناتاشا افتاد ته دره با تمام قدرت داد زدم ناتاشا
کم کم شروع کردم داد و بیداد کردن و گریه کردن
ساشا ویو : فکر کردم که لوکاس تسلیم شده ولی وقتی دیدم که ناتاشا پیشش نیست و لوکاس نشسته کف زمین و گریه میکنه دیگه احساس کردم اتفاقی افتاده نزدیک لوکاس شدم و گفتم برای من نقش بازی نکن میدونم که داری نقشه میکشی
لوکاس : ناتاشا ... تمام کسی که عاشقش بودم رو تو ازم گرفتی
ساشا : چی داری میگی
لوکاس : ناتاشا افتاد ته دره میفهمی یا باز باید برات بگم
ساشا : هه امکان نداره داری چرت و پرت میگی ناتاشا کجاست کتابم دست تو عه بدش به من
لوکاس : چرا اینقدر یهو تغییر کردی تا دیروز که ناراحت بودی که دیگه نمیبینیش الان میگی که کجاست
اون ته دره هست فهمیدی
ساشا : چی داری میگی اون افتاد ته دره
لوکاس : بیا اینم اون کتابت
ساشا ویو : از خودم متنفرم
هیچوقت دیگه خودمو نمی بخشم
سر جام نشستم و گریه کردم و با ناراحتی به منظره خیره بودم که کتاب با شدت باز شد و مشخصات یه شخص رو آورد که پایینش زده بود حذف
منظورش رو متوجه نمیشدم برای همین کتاب رو پرت کردم و گریه کردم
چند ساعت بعد
ساشا : جیمز تو اینجا چیکار میکنی
جیمز : باید بریم اینجا جای خوبی نیست
ساشا : لوکاس چیشد
جیمز : راستش اون فقط یه گوشه نشسته و هیچی نمی گه
ساشا : باید بریم پیشش اون بهمون نیاز داره
جیمیز : اون خطرناکه نباید بهش اعتماد کنیم
لوکاس : ولی من میرم که ناتاشا رو پیدا کنم
جیمز : تو اینجا چیکار میکنی
لوکاس : مهم نیست فقط میخوام برم و ناتاشا رو پیدا کنم
ساشا : من واقعا به خاطر همه چیز معذرت میخوام ولی ناتاشا مرده
لوکاس: نه اون نمرده من مطمئنم زندس اره اون حالش خوبه
ساشا : اون مرده لوکاس
لوکاس : نه اون نمرده اون زندس
ساشا : لطفا پیشمون بمون
لوکاس : نه ناتاشا بهم نیاز داره بابد پیداش کنم
ساشا رو به جیمز : اون حالش خوب نیست به نظرم باید جوری رفتار کنیم که اون زندس وگرنه بد تر میشه
لوکاس ویو : در حال برگشتن به مکانی بودم که بقیه بچه ها هم اونجا بودن یه خانه درختی نزدیک اونجا بود از اونجا بالا رفتم یه گیتار اونجا بود برش داشتم و ...
نگاهم رو به دور تر انداختم که ناتاشا رو دیدم که با سرعت در حال دویدن به سمت دره هست ولی تا خواستم حتی کوچک ترین صدایی در بیارم اون افتاد ته دره به سرعت خودمو اونجا رسوندم اما خیلی دیر بود چند بار سعی کردم به خودم بفهمونم که ناتاشا افتاده ته دره اما قلبم گواهی میداد که اون زنده هیچ صدایی نمیشنیدم صدای سوت توی مغزم میشنیدم
قلبم عملا دیگه نمیزد ترسیده بودم و دست خودم نبود
اشک از گوشه چشمم شروع به جاری شدن کرد
دست های سست شدم رو هم حی نمیکرد و با یاد آوری اینکه ناتاشا افتاد ته دره با تمام قدرت داد زدم ناتاشا
کم کم شروع کردم داد و بیداد کردن و گریه کردن
ساشا ویو : فکر کردم که لوکاس تسلیم شده ولی وقتی دیدم که ناتاشا پیشش نیست و لوکاس نشسته کف زمین و گریه میکنه دیگه احساس کردم اتفاقی افتاده نزدیک لوکاس شدم و گفتم برای من نقش بازی نکن میدونم که داری نقشه میکشی
لوکاس : ناتاشا ... تمام کسی که عاشقش بودم رو تو ازم گرفتی
ساشا : چی داری میگی
لوکاس : ناتاشا افتاد ته دره میفهمی یا باز باید برات بگم
ساشا : هه امکان نداره داری چرت و پرت میگی ناتاشا کجاست کتابم دست تو عه بدش به من
لوکاس : چرا اینقدر یهو تغییر کردی تا دیروز که ناراحت بودی که دیگه نمیبینیش الان میگی که کجاست
اون ته دره هست فهمیدی
ساشا : چی داری میگی اون افتاد ته دره
لوکاس : بیا اینم اون کتابت
ساشا ویو : از خودم متنفرم
هیچوقت دیگه خودمو نمی بخشم
سر جام نشستم و گریه کردم و با ناراحتی به منظره خیره بودم که کتاب با شدت باز شد و مشخصات یه شخص رو آورد که پایینش زده بود حذف
منظورش رو متوجه نمیشدم برای همین کتاب رو پرت کردم و گریه کردم
چند ساعت بعد
ساشا : جیمز تو اینجا چیکار میکنی
جیمز : باید بریم اینجا جای خوبی نیست
ساشا : لوکاس چیشد
جیمز : راستش اون فقط یه گوشه نشسته و هیچی نمی گه
ساشا : باید بریم پیشش اون بهمون نیاز داره
جیمیز : اون خطرناکه نباید بهش اعتماد کنیم
لوکاس : ولی من میرم که ناتاشا رو پیدا کنم
جیمز : تو اینجا چیکار میکنی
لوکاس : مهم نیست فقط میخوام برم و ناتاشا رو پیدا کنم
ساشا : من واقعا به خاطر همه چیز معذرت میخوام ولی ناتاشا مرده
لوکاس: نه اون نمرده من مطمئنم زندس اره اون حالش خوبه
ساشا : اون مرده لوکاس
لوکاس : نه اون نمرده اون زندس
ساشا : لطفا پیشمون بمون
لوکاس : نه ناتاشا بهم نیاز داره بابد پیداش کنم
ساشا رو به جیمز : اون حالش خوب نیست به نظرم باید جوری رفتار کنیم که اون زندس وگرنه بد تر میشه
لوکاس ویو : در حال برگشتن به مکانی بودم که بقیه بچه ها هم اونجا بودن یه خانه درختی نزدیک اونجا بود از اونجا بالا رفتم یه گیتار اونجا بود برش داشتم و ...
- ۳.۶k
- ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط